کتاب گرافیک و هلوژی به شرح زندگی و آثار زنده یاد گلپایگانی میپردازد: اینجا
بهزاد گلپایگانی از نخستین هنرمندانی بود که تایپوگرافی نوین در آثارشان پدید آمد. علیرغم تلاش او در جهتدهی به تایپوگرافی نوین ایران، متاسفانه این هنرمند برای جوانان امروز کمتر معرفی شده است.
"اگر روزی برسد که همه چیز بر پیرامون ما جلوهای از هنر در خود داشته باشد و به بیان دیگر هنر، همه چیز باشد، جهان ما ناکجاآباد موعود هنرمندان آزاده امروز خواهد بود. اگر روزی سیگارمان را در زیرسیگاری خاموش کنیم که به شیوهای هنرمندانه طرحریزی و ساخته شده و با قلممان که شکل و رنگی زیبا، که نشانه طرحی هنرمندانه دارد بر کاغذ بنویسیم و خلاصه کفش، کلاه و قوطی کنسرومان و ... هنرمندان و آگاهانه ساخته شوند، هنر مدرن رسالت گسترده خود را به انجام رسانده است. هنر امروزین نمیخواهد در غبار هزاران ساله موزهها گم شود و بگندد یا خلاصه حرفش در پرتو نورافکنهای گالریهای هنری زمزمه شود و تنها معدودی هنرشناس یا هنردوست حرفهای آن را بشنوند. او میخواهد پژواک آوایش به گوش بیشترین شنوندگان برسد و در تلاش همین همهگیری است که پیکاسو پوستر میکشد، دالی لباس شنا طرح میریزد و ریت ولد صندلی میسازد".
این خلاصهای از مانیفست اندیشهورز بهزاد گلپایگانی است که پیشتر در بروشور یکی از نمایشگاههایش مینویسد. گلپایگانی چون دیگر هنرمندان خاموش هنر معاصر ایران، در هیاهوی رسانهای امروز پنهان است، اما موثر.
بهزاد گلپایگانی متولد 1317 در تهران است. پدرش افسر ارتش بود و در کنار سه برادر، بزرگ شد و آموخت. بهزاد پس از پایان تحصیلات ابتدایی و به پیشنهاد دوست صمیمیاش، عباس مشهدیزاده به هنرستان هنری زیبای پسران که تازه راهاندازی شده بود، میرود. دوران تحصیل را در 1339 با موفقیت به پایان میرساند و پس از آن وارد دانشکده هنرهای تزیینی (دانشگاه هنر کنونی) میشود. مدتی بعد دانشگاه را رها میکند و در 1342 (یا 1343) رهسپار فرانسه و دانشکده هنرهای تزیینی پاریس میگردد.
او پیش از عزیمت به پاریس، در یک فیلم سینمایی هم بازی میکند: سیاوش در تخت جمشید به کارگردانی فریدون رهنما. رهنما را پدر فیلمسازی در تلویزیون ایران میدانند. در این فیلم آوانگارد، هنرمندانی چون هوشنگ کاظمی(پیشکسوت گرافیک نوین ایران)، عباس مشهدیزاده، عباس معیری ، پرویز دیبایی (دستیار هوشنگ کاظمی)، مینو فرجاد، بهزاد گلپایگانی و چند تن دیگر، رهنما را یاری میکنند. در این فیلم، پنج شخصیت اصلی داستان سیاوش در شاهنامه در زمان حال در خرابههای تخت جمشید به گردش میپردازند. نقش سیاوش را بهزاد گلپایگانی ایفا میکرد.
حدود هفت سال در فرانسه به درس، کار و طراحی پارچه مشغول میشود و با آموختههای بسیار، سال 1349 (یا 1348) به ایران باز میگردد. سال 1349 ازدواج میکند که ثمره این ازدواج دو پسر (پارسا و فرزاد) است.
در سالهای پس از فرانسه در نشریات و موسسات متعدد به کار طراحی گرافیک میپردازد. ضمن اینکه نگاهی حرفهای به نقاشی دارد و به دلمشغولیهایش موسیقی و سینما. او شاخصترین آثار گرافیکیاش را در همکاری با مجلات پیک و تلاش و نیز انتشارات فرانکلین آفرید. نخستین نمایشگاه جدی و حرفهایاش را سال 1351 در انجمن ایران و فرانسه برپا کرد. او در این نمایشگاه هنوز تحت تاثیر آپ آرت و ویکتور وازارلی بود. پنج تابلوی معروف و مطرح در این شیوه دارد که دو تای آنها از بین رفته، دو تای دیگر نزد خانودهاش و آخری هم به نجف دریابندری اهدا شده است.
گلپایگانی در مدتی که در انتشارات فرانکلین بود، جلدهایی برای کتابهای رمان و فلسفه طرح کرد که سرآمد و شاخص بود. او حداقل دو دهه زودتر از طراحان نسل چهارم گرافیک ایران، به سراغ تایپوگرافی و مقوای کرافت رفت. طرح جلدهای او به حدی بدیع مینمود که برخی تاب و تحمل آن را نیاوردند.
نقطه اوج هنر وی، پس از دوره رنگارنگ قبلی، زمانی است که به سراغ بیرنگی میرود. حدود یکصد و اندی تابلو با متریالهای مختلف (چوب، فلز، مقوا) با موضوع هـ میآفریند و در نمایشگاهی که سال 1354 با عنوان "سپید بر سپید" ارائه میکند. گلپایگانی در بیان علت انتخاب حرف هـ چنین مینویسد:" من به دو دلیل از حرف هـ استفاده کردهام. اول بیهودگی کلام است. شما چیزی به کسی میگویید که فهمیده نمیشود چرا که فاقد جوهر ارتباط است. این هـ ها هـ هستی هستند ، در واقع هـ یعنی همه چیز ، هـ یعنی قسمتی از هیچ ، هـ یعنی قسمتی از هستی ، هـ یعنی نفس تازه کردن ، هـ را نمیشود نوشت، میشود نشان داد. مثل نفس کشیدن. با به وجود آوردن این هـ ها من امیدوار هستم که گوشه کوچکی از هیچ را به هستی بکشم و اهمیت هست را به عده معدودی که احتمالا آنها را کشف خواهند کرد، عرضه کنم". (مجله گرافیک، شماره 6 ، اردیبهشت 1372)
هنرمندان دیگری هم متاثر از او یا همزمان با او به هـ روی میآورند که از جمله میتوان به هـ ها و هیچ های پرویز تناولی اشاره کرد. یکی از مورخان و منتقدان هنر درباره هـ های گلپایگانی به طنز مینویسد:" اگر گلپایگانی با هـ هایش به جایی نرسید، اما پرویز تناولی از هیچ هایش به همه چیز رسید"!
روزی یکی از صمیمیترین دوستان گلپایگانی که او هم روی حروف کار میکرده، به بهزاد اتهام وارد میکند که "داری از من تقلید میکنی" ، گلپایگانی از این حرف به حدی آزرده خاطر میشود که تمام تابلوهایش را به آتش میکشد. به طوری که این تابلوهای بزرگ حجم خطرناکی از آتش پدید میآورد.
گلپایگانی مدتی هم در دانشکده علوم انسانی مشغول به کار بود و پس از آن به کتابخانه ملی میرود و مسوولیت کتابهای فرانسه را برعهده میگیرد که حدود پنج شش ماه در این کتابخانه فعالیت میکند. در 1360 سکته میکند که در نتیجه این سکته مغزی، دچار فلج میشود، به طوری که نیمی از بدنش از فعالیت و حرکت باز میایستد. تلاشهای اطرافیان بیثمر میماند و سرانجام در 28 آذر 1364 بر اثر سرماخوردگی فوت میکند.